تجربۀ ۴۸ ساعتهِ یکی شدن با دنیای واقعی

  • منصوره بانام
  • تاریخ انتشار 16 / 02 / 03
  • دیدگاه 0 نظر
  • تعداد بازدید 23

من برای زندگی چند ساعت زمان خریدم

 

قطع شدن اینترنت و جدایی از دنیایِ جذابِ مجازی برای ساعاتی در طول ماه برای‌مان طبیعی شده است.

و منْ عین آن یک ساعت مانند کودکی که بند نافش را زده باشند، بی‌قرارم و نمی‌دانم با ذهن ناآرامی که قابل کنترل نیست، چه کنم؟

شنبه ۸ اردیبهشت برای انجام کاری به نمایشگاه بین‌المللی تهران ” ششمین نمایشگاه توانمندی‌های صادراتی[۱]” رفتم.

برنامۀ رفت و برگشت حدودا  ۴۸ ساعته بود و بیشتر این زمان در مسیر تهران-مشهد طی شد.

هنگام نوشتن مقالۀ «توجه و تمرکز در نوشتن» بارها به این موضوع فکرکردم، اگر نوشته‌ای تاثیرگذار است، لااقل باید قدرت تغییر گوشه‌ای از زندگی ام را داشته باشد، در غیر این صورت ارزش خواندن ندارد.

می‌توانستم در این مسیر، خود را با فضای مجازی خفه کنم تا وقت، سریع‌تر بگذرد.

اما صدایی در گوشم زنگ می‌زد: «الان وقتشه، نمیخای امتحانش کنی.»

و من با میل قلبی وآگاهانه از هرچه فضای مجازی بود فاصله گرفتم. دقیقن برای ۴۸ ساعت من در دنیای واقعی زندگی کردم.

در ابتدای نوشتارگفتم به دفعات پیش‌آمده بود، دسترسی اینترنتم قطع شده باشد، اما این مرتبه جنسش کمی متفاوت بود. البته کمی که نه، تفاوتش بیشتر از تصورم شد. ذهنم کاملاً آرام بود.  بی‌قراری در وجودم حس نمی‌کردم. عجیب نیست؟

شاید ۴۸ ساعت به ظاهر زمان زیادی نباشد و در چشم بهم زدنی با پرسه زدن در اینستاگرام تمام شود اما این ساعت‌ها عجیب پربرکت شدند.

من دیدن کلیپ‌های بی‌معنا را از دست دادم اما چند ساعت زمان خریدم، حالا می‌توانستم تصمیم بگیرم چطور با این ساعتم رفتار کنم؟

چگونه یادداشت‌های روزانه به من کمک کردند؟

مدتی‌ست مشغول یادگیری یادداشت نویسی روزانه‌ام.

درهنگام حرکت ماشین، نوشتن یا خواندن برایم سخت است، اما تا حدی که خودم را می‌شناسم گمان ‌کنم می‌توانم تحت هر شرایطی فکر کنم.

نوشته‌های هفتۀ گذشته را با تمام جزئیات در ذهنم مرورکردم. رنگ‌ها، صداها، آدم‌ها، آهنگ‌ها، مزه غذاها، احساسات، حواس پنجگانه و تا جایی که جان در بدن داشتم، دیدم، حس کردم، بوییدم، شنیدم و لذت بردم.

در مسیر برگشت یک ساعت مهمان دریا بودم و طلوع خورشید را با چشمانم سیر تماشاکردم و ساعتی در جنگل، نفس کشیدم.

فضای مجازی وزنه‌ی سنگین به پایم بسته بود و اجازه نمی‌داد سبکباری را تجربه کنم.

و حالا؛

آزاد و رها بودم همانند کودکی ۱۰ ساله‌ که چُست و چابک در جنگل‌های گیلان با ترانهِ‌ باران عاشقانه می‌خواند و می‌رقصد.

معماری خانه‌ها، پنجره‌ها، توت فرنگی‌های کنار جاده، آسمان ابری، ابرهاکه چه نزدیک بودند به زمین، لباس‌های رنگارنگی که در باد می‌رقصیند،

خانه‌های زیبا با شیروانی‌های رنگارنگ و چشم نواز،

و شالیزارها و زنان و مردانی که در حال کاشتن جوانه‌های امید در دل زمینِ گل‌آلود بودند.

کاش قلمم قدرت داشت تا تو می‌توانستی با خواندن این جملات، بوی شالیزارها یا اندکی از رنج مردمانش را حس کنی.

به مردم سرزمینم، به آنان که در همسایگی رود و دریا روزگار به سر می‌برند، به دوستانم گلی موعودی، فرناز قدیری،  زهرا صلحدار و.. فکر می‌کردم، زندگی با دریا، آسمان آبی و جنگل چگونه حسی می‌تواند داشته باشد؟

به لباس‌های خوش‌رنگی که زنان در غرفۀ‌ صنایع دستی برتن داشتند. به خوراکی‌های خوشمزه‌ای که در غرفۀ مواد غذایی بود. به ماشین آلات سنگینی که برای عرضه در سالن، چشم انتظار خریدار بودند.

به موش‌های سیاه وسفید کوچکی که در غرفۀ سرم سازی رازی دیدم، به دامنۀکوهی که در پایین دست امامزاده هاشم وجاده هراز قرار گرفته بود.

تعدادی از افرادی که در نمایشگاه بودند، تُجّار کشورهای اروپایی، آمریکایی، آفریقایی وآسیایی بودند. ماشین‌های سفارت با تشریفاتِ خاص مهمان‌ها را تا ورودی سالن‌های مربوطه هدایت می‌کرد.

تعدادی مترجم که در کنار هر غرفه منتظر بودند.

با دقت رفتارآدم‌ها را نگاه می‌کردم. به زبان آنها، سرزمینی که از آن آمده بودند، به تمام امیدهایی که برای کسب و کاری بهترْ در آنجا شکل گرفته بود، می‌نگریستم.

نمایشگاه جای عجیبی‌ست، از هزاران شهر، هزاران صنعت و حرفه و هزاران امید وآرزو تشکیل می‌شود.

آشنایی با این سطح از هنر و زیبایی،خلاقیت، فناوری، فرهنگ، صنایع دستی، تجمع افراد با نژاد و زبان‌های متفاوت در یکجا بی‌نظیرست.

سفرتمام شد و ماحصل سفرِ دو روزه‌ام به تهران مقاله‌ای در سایت و پستی در صفحۀ اینستاگرامم شد.

اما خاطره خوش این ۴۸ ساعت در ذهنم می‌ماند.

سخن پایانی

وقتی آگاهانه از فضای مجازی دور شدم قدرتِ “توجه کردن” پیدا کردم. به میل خودت که موضوعی را رها می‌کنی، می‌توانی ببینی غرق در چه چیزی بودی و بخشی از دغدغه‌ها و بی‌قراری‌هایت درکجا خلاصه شده بودند.

می‌توانی آزادیِ ذهن را تصور و تجربه کنی.

می‌توانی آزادانه فکر کنی.

مارک منسن می‌گوید:  «به صفحه “چشم ذهن” دسترسی پیدا می‌کنید. چشم ذهن قسمتی است که به صورت خودآگاه خودتان را می‌بینید و تصمیم می‌گیرید راجع به چه چیزی فکر کنید.»

وقتی حواست را از فضای مجازی برمی‌داری، توجه، تمرکز و انرژی‌ات در جای درست خودش خرج می‌شود.

و آدمی می‌تواند خود را به نظاره بنشیند. آیا من، نگاهم، حافظه‌ام، عمرم با ارزش‌ترند یا ویدیویی بی ارزش اما قدرتمند که می‌تواند من را برای ساعت‌ها مشغول خود سازد؟

 

من در این دو روز زندگی را در دنیای واقعی تجربه کردم. دوست عزیزم، آیا شما هم تجربه‌ی در فاصله گرفتن از دنیای مجازی داشته‌اید؟ برایم چند سطری بنویس.

 

متشکرم از دوست عزیزم خانم پگاه جهانگیرنژاد

[۱] iran expo 2024

برچسب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *