می‌نویسم اما عاشق نوشتن نیستم.

عشق جان می‌خواهد، آگاهی می‌خواهد و ماندن

و من آدمِ ماندن نیستم.

می‌نویسم زیرا نوشتن را دوست دارم. گاهی خوب، گاهی بد، گاهی تلخ و گاهی شیرین اما همواره می‌نویسم. گاهی دلم تنهایی می‌خواهد تا غرق در نوشتن شوم. به گمانم نوشتن بی‌انتها به نظر می‌آید.

روزی که احساس کردم بزرگ شده‌ام، حافظ خریدم. شاید هنوز ۱۰ سالم نبود. کتاب‌ها صمیمی‌ترین دوستان من بودند. حافظ می‌خواندم و در خیالم شعر می‌بافتم. اشعار سهراب را در دفترم می‌نوشتم و با سطر به سطرش دنیا را نقاشی می‌کشیدم.

آن روزها آدم‌ها زود قد می‌کشیدند. مردانِ ۱۳ ساله در جنگ فرمانده می‌شدند و زنانِ ۱۳ ساله مادر.

اما همۀ دغدغۀ من نویسندگی بود، تصور می‌کردم می‌توانم تمام دنیا را با معجزۀ کتاب خواندن و نوشتن آشتی دهم.

هیچ وقت دنباله‌روی دیگران نبودم. بارها مسیر اشتباه رفتم تا بالاخره خودم را شناختم. عجیب است تا در مسیر خودت قرار نگیری، آرام و قراری نداری.

و این مسیر راهی نیست، جز درون خود.

رشتۀ دانشگاهی را علیرغم میلم و به ناچار انتخاب کردم. با اینکه هیچگاه با حسابداری و حسابرسی ارتباط برقرار نکردم، اما همیشه تلاش برایِ بهتر شدنم ستودنی بود. این مسیر اشتباه را تا ورودی دکتری ادامه دادم. بیشتر از ۱۰ سال است که مدرس دانشگاهم، مدتی که در دانشگاه الزهراء بودم به همراه همکارم دو کتاب در زمینۀ حسابرسی و حسابداری نوشتم.

و سال‌ها که کارمند آستان قدس رضوی بودم، اما زمانی همۀ آنچۀ را که بدست آورده بودم، رها کردم.

چرخ دنیا را نگه داشتم و پیاده شدم و به خودم شهامت دادم که در مسیر نویسندگی قدم بزنم و نفس بکشم.

و به راستی که تغییر، شجاعت می‌خواست.

اوایل سال ۱۴۰۰ فراخوان کلاس نویسندگی خلاق استاد کلانتری را دیدم و دوباره طعم خوش شاگردی را تجربه کردم و این آغاز راه نوشتن بود.

با نوشتن پلی می‌سازم تا عبور کنم.

ادعا نمی‌کنم با نوشتن مشکلات من حل می‌شود، اما نوشتن به من کمک می‌کند تا بتوانم آنچه درونم را آزار می‌دهد بیابم. تا زمانیکه دست به قلم نشویم با خود غریبه‌ایم و به دنبال درمان دردهایمان از سوی دیگران هستیم. در حالیکه درمان و آرامش در دست خود ما است.

می‌نویسم و هر روز عاشق نوشتن می‌شوم.

 از بودن با کتاب‌ها که هنوز دوستان صمیمی من هستند، لذت می‌برم.

دوست دارم آنچه می‌خوانم را، با نوشتنْ در این گوشه از دنیایم با شما به اشتراک بگذارم.